به نام خدای دانائیها
یک مرکز خرید ، وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد ، این مرکز پنج طبقه داشت ... و هرچه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر می شد .
اما اگر در طبقه ای ، دری را باز کنند باید حتما آن مرد را انتخاب کنند و اگر به طبقه بالاتر رفتند دیگر اجازه برگشت ندارند و هر شخص فقط یک بار می تواند از این مرکز استفاده کند .
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند .
در اولین طبقه ، بر روی در نوشته شده بود : این مردان شغل و بچه های دوست داشتنی دارند .
دختری که تابلو را خوانده بود گفت : " خب ، بهتر از کار نداشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینم بالاتری ها چگونه اند ؟ "
پس رفتند .
در طبقه دوم نوشته شده بود : این مردان شغلی با حقوق زیاد ، بچه های دوست داشتنی و چهره زیبا دارند .
دختر گفت : " هوم م م ، طبقه بالاتر چه جوریه ...؟ "
طبقه سوم : این مردان شغلی با حقوق زیاد ، بچه های دوست داشتنی و چهره زیبا دارند و در کارخانه هم کمک می کنند .
دختر : وای ... چقدر وسوسه انگیز ، ولی بریم بالاتر .
و دوباره رفتند .
طبقه چهارم : این مردان مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند . دارای چهره زیبا هستند . همچنین در کارخانه کمک می کنند و هدف های عالی در زندگی دارند .
آن دو واقعا به وجد آمده بودند .
دختر : " وای چقدر خوب . پس چه چیزی ممکنه طبقه آخر باشه . "
پس به طبقه پنجم رفتند ، آنجا نوشته شده بود :
این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند .
از این که به مرکز ما آمده اید خوشحال شدیم .
به نقل از کتاب : بر شانه های باد
مولف : سارا اخوت
انتشارات : نسیم کوثر
شامل مطالب و داستان های جدید
برگزیده از اینترنت
کوتاه ، جذاب و آموزنده
برای زندگی موفق تر
این کتاب را برای شما کتاب خوان ها پیشنهاد می کنم .
کتاب بسیار جالبی است.
حتما بخرید و بخوانید .