دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود
اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود
از آن زمان که ام ابیها شدی ،
از آن زمان که زخم های از کین خورده پدر را مرهم می گذاشتی ،
از آن زمان که زمانه پاکی و قداست محسنی را به خود ندید ،
از آن زمان که علی را دست بسته و اسیر زخم زبان های مردم توخالی می بردند ؛
عفت تو گوش زمانه را کر کرد .
از آن زمان که از داغ پدر ضجه می زدی و مردمان را طاقت عزای پیامبر نبود ،
از آن زمان که رحم کردی و نفرین نکردی ،
از آن زمان که فدک ملک حلال تو شد
اما جانت را از حسادت و طعنه آزار دادند ،
که حرام باد بر آنان که غصبش کردند ؛
عفت تو ، چشم نامردمان را کور کرد و کینه ، دامن تو را گرفت .
در کجای تاریخ صدای ضجه ای از تو برخاسته با بدنی مجروح ؟
می پرسیدند گریه های فاطمه را چه شد ؟
شاید اگر نفرینشان می کردی خوب معنی داغدار بودن را می فهمیدند
اما از چون تو فاطمه ای " ما هکذا الظن بک . . . "
به نقل از : گاهنامه هیات روضه الحسین
هیات مذهبی دانشجویان و دانش آموختگان تهران
ویژه نامه نشریه بوی سیب
مدیر مسئول : وحید رزازی
دبیر اجرایی : رقیه رود سرایی